دختر باران

زندگی ارزش دویدن دارد ، حتی با کفشهای پاره !

دختر باران

زندگی ارزش دویدن دارد ، حتی با کفشهای پاره !

حج

دل خوش از آنیم که حج میرویم!

غافل از آنیم که کج میرویم کعبه به دیدار خدا میرویم!

او که همینجاست، کجا میرویم؟

حج بخدا جز به دل پاک نیست

شستن غم از دل غمناک نیست

دین که به تسبیح و سر و ریش نیست

هرکه علی گفت که درویش نیست

صبح به صبح در پی مکر و فریب

شب همه شب گریه و امن یجیب ...



نامه یک زن ایرانی به مرد هموطنش


نامه یک زن ایرانی به مرد هموطنش




پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:” قیمتت چنده خوشگله؟”
سواره از کنارت گذشتم، گفتی:” بر...و پشت ماشین لباسشویی بنشین!“
در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود.
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود.

زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی!
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من!

در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی!
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند گفتی:” زهرمار! “

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود!!!!!!!!!
در پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم.

نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی.

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام!

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی!
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد!

من باید لباس هایت را بشویم و اتو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ!
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر!

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است!
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است!




اما من دیگر:


احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم.

احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی.

احتیاجی ندارم که تو حامی باشی.

خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم.

با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم.

من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم.

من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم.

به من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی.

گذشت آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و درغیر اینصورت ترشیده می شدند و درخانه پدر مایه سرافکندگی بودند.

امروز تو برای هم گامی با من ( و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم ) باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی.

حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد. خودم را نه به قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هر قیمتی به تو نخواهم فروخت.

روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید.
همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود. هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد.

ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد....

من زن هستم نه جنس دوم.....

تقدیم به تمامی زنانی که قطعا" قابل احترامند و مردانی که زن را اینگونه می بینند 



من دلم می خواهد یک زن باشم...

یک زن آزاد... یک زن آزاده

من متولد می شوم، رشد می کنم تصمیم می گیرم و بالا می روم. من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم. من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !ـ من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!ـ

من آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم قرمز، زرد، نارنجی ، برای خودم آرایش می کنم- گاهی غلیظ،

می رقصم- گاه آرام ، گاه تند،

می خندم بلند بلند بی اعتنا به اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر...

woman laughing

برای خودم آواز می خوانم حتی اگر صدایم بد باشد و فالش بخوانم، آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم.ـ

،مسافرت میروم حتی تنهای تنها ....


 

حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر، اشک می ریزم! من عشق می ورزم......ـ

من می اندیشم... من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو، فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم...ـ

 

حتی اگر تمام این ها با آنچه تو از مفهوم یک زن خوب در ذهن داری مغایر باشد.ـ

زن من یک موجود مقدس است؛ نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستو قایم می کنی تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد. نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد، حتی اگر گران بخرند.

Titanya at her Feathered Pipe Ranch Dance Retreat

اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد هدیه می دهد؛ به هر که بخواهد، هر جا .ـ

زن من یک موجود آزاد است. اما به هرزه نمی رود. نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛ به احترام ارزش و شأن خودش. با دوستانش، زن و مرد، هر جایی بخواهد می رود، حتی به جهنم!ـ

خنده

 

زن من یک موجود مستقل است. نه به دنبال تکیه گاه می گردد که آویزش شود، نه صندلی که رویش خستگی در کند و نه نردبان که از آن بالا برود. زن من به دنبال یک همسفر است، یک همراه، شانه به شانه. گاه من تکیه گاه باشم گاه او. گاه من نردبان باشم ، گاه او. مهر بورزد و مهر دریافت کند.ـ

 

man-and-woman-in-love 

در خانه زن من کسی گرسنه نیست ، بچه ها بوی جیش نمی دهند، لباس ها کثیف نیستند و همیشه بوی عطر غذا جریان دارد؛ اگر عشق باشد، زندگی باشد!ـ

زن من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیست؛ ظرافتش، محبتش، هنرش، فداکاریش ، شهوتش و احساسش را آنگونه که بخواهد خرج می کند؛ برای آنهایی که لایق آن هستند.ـ

 

زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند، کارمی کند، در اجتماع فعال است و برای ارتقاء خویش تلاش می کند. نه مانع دیگران می شود و نه اجازه می دهد دیگران او را از حرکت بازدارند. گاهی برای همراهی سرعتش را کم می کند اما از حرکت باز نمی ایستد. دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛

 

من یک زنم ... نه جنس دوم... نه یک موجود تابع... نه یک ضعیفه ... نه یک تابلوی نقاشی شده، نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی، نه یک کارگر بی مزد تمام وقت، نه یک دستگاه جوجه کشی.ـ


من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ، بی آنکه دیگری را بیازارم... ورای تمام تصورات کور، هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس!ـ

 

باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم، بی تفاوت و بی احساس باشم، بی ادب و شنیع باشم، بی مبالات و کثیف باشم. اگر نبوده ام و نیستم ، نخواسته ام و نمی خواهم.ـ


آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد، احترام می خواهد و احترام می کند. ـ

alignbottom 

 

من به زن وجودم افتخار می کنم، هر روز و هر لحظه ... من به تمام زنان آزاده و سربلند دنیا افتخار می کنم و به تمام مردانی که یک زن را اینگونه می بینند و تحسین می کنند.

 


به حال ملتی باید گریست که تفریحش تماشای اعدام است...



ِقتل یک قاتل ! پانزده هزار نفر در مراسم حلق آویز کردن یک پسربچه ی 17 ساله شرکت کردند و بعد خوش و خندان به خانه و محل کارشان رفتند . یک پسر بچه از روی زمین به همت این قاتلان کم شد. پانزده هزار نفر در قتل یک قاتل همدست بودند. پانزده هزار نفر سر کشیدند و از هم پیشی گرفتند تا به چشم خود ببینند که یک پسربچه بر دار می رقصد. و تعداد بیشتری هم که در آنجا حضور نداشتند برای این جنایت هورا کشیدند. اگر قرار بود قاتل داداشی ، سنگسار شود ، پانزده هزار نفر بر پیکر او سنگ می زدند. . این که پانزده هزار نفر می توانند صبح از خواب بیدار شوند و مثل شرکت در فستیوال ، به تماشای مرگ یک انسان بروند ، و بعد هم لقمه های صبحانه شان را بزرگتر گاز بزنند. بر ملتی که تفریحش بردار شدن یک کودک است باید گریست ... در کشورهای متمدن هم قتل اتفاق می افتد ، و قاتل مجازات می شود. به زندان سپرده می شود. اگر بیمار باشد به دارالمجانین برده می شود. از جامعه جدا می شود تا دوباره به جامعه آسیبی نزند. اما در کشور ما از مراسم قتل ِ یک قاتل یک فستیوال می سازند که مردم با هیجان در آن شرکت کنند. و برای یک قتل دیگر هورا بکشند . مخالفت با اعدام ، طرفداری از جرم و جنایت نیست. مخالفت با جنایتی دیگر در لوای قانون است. ما مخالفین اعدام ، آزادی مجرمین و " راست راست گشتن " آنها در خیابانها را تقاضا نمی کنیم. ما خواستار مجازات مجرم در چهارچوب حقوق بشر و کنوانسیون های حقوق کودک و حقوق بشر هستیم. قاتل امروز یک نوجوان 17 ساله بود ، یک کودک. و هیچ انسانی که انسانیت خود را نباخته باشد از چنین چیزی نمیتواند خشنود باشد . پانزده هزار نفر با خونسردی هر چه تمامتر جان کندن یک پسربچه را تماشا کردند و نفس راحتی کشیدند و گفتند حق اش بودند. بعضی ها به همدیگر تبریک گفتند که خون ورزشکار عزیزشان به هدر نرفته . اما متوجه نشدند آنچه به هدر رفته انسانیت خودشان بود. مجازاتی که برای یک بچه ی 17 ساله در تمام کشورهای متمدن دنیا برای قتل غیر عمد اجرا می شود ، زندگی در دارالتادیب و ملاقات با روانشناس به طور روزانه تا بتواند به زندگی عادی برگردد و خشم خود را کنترل کند است . باضافه ی پرداخت غرامت به خانواده ی مقتول بابت زجری که بر ایشان تحمیل کرده ، به این شکل که باید کار کند و مبلغ مورد نظر را پرداخت کند. این مجازات در کشوری متمدن و مترقی است. در ایران اما این بچه را به دار می کشند و پانزده هزار نفر روانی به تماشایش می نشینند و تعداد دیگری روانی هم برای این کار هورا می کشند. در خبرها نوشتند : "ماموران نیروی انتظامی بارها از طریق بلندگو از مردم می‌خواستند که نظم را رعایت کنند. آنها تاکید داشتند که در صورت بی‌نظمی اجرای این مراسم به تعویق خواهد افتاد." یعنی به این راحتی میشد این عمل وحشیانه را عقب انداخت ، اما این پانزده هزار نفر نه برای توقف این جنایت بلکه برای تماشای این جنایت به محل رفته بودند ، و سکوت را رعایت کردند ، منظم شدند ، تا پسر بچه ای به دار سپرده شود ... تا آنها بتوانند لقمه های بزرگتری بردارند و بعدها برای بچه ها و نوه هایشان تعریف کنند که چه دیدند....   آدمی که برای اعدام یک کودک 17 ساله هورا می کشد هیچ مشکلی با جمهوری اسلامی ندارد ، دروغ میگوید اگر میگوید که مخالف جمهوری اسلامی است. . در این امر تردیدی ندارم. ..

زندگی

زندگی یعنی :
ناخواسته به دنیا آمدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد ، مردن . . .